گلگشت

سایتی برای ادبیات

گلگشت

سایتی برای ادبیات

گلگشت

در صورتی که انتقادی از سایت دارید یا می خواهید مطلبی در سایت قرار گیرد با ما در moravvej1381@ تماس باشید.
متشکرم که سایت ما را انتخاب کرده اید.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پیوندهای روزانه

متنی در قالب کنکور

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۲۰ ب.ظ

روزی بر در اتاقش رسیدم و با صدایی فراخ، وی را خواندم. بیرون آمد، دیدم که چه بسیار کریه‌المنظر و بدشکل شده‌ بود با گیسوانی همچون جناب تارزان!
حیوانات اهلی و وحشی و خانگی و از همه نژادها از سر و کولش بالا می‌رفتند. من که بسیار شگفت‌‌زده شدم؛ با صدایی لرزان پرسیدم: «چرا به این وضع درآمدی ای پسر؟» 
در باب یافتن پاسخ مسئله، تأملات بسیار کرد و پس از چندی گفت: «که باید من بخوانم کُل درسام!(درسهام) نمی‌تونم بِرم من، حتی به حمام!»
من که این سخن بشنیدم، تأملی کردم و گفتم: «تو که با این شدت و رغبت درس می‌خوانی، حکماً باید در رشته قضاوتی، وکالتی، طبابتی، ریاستی، چیزی قبول شوی.»
با شادی به من نگاهی کرد و گفت: «خدا از دهانت بشنود!» و به سرعت به داخل اتاق رفت و ادامه دروس را پی‌گیری کرد. ایام به کنکور قریب‌تر می‌شد و مساعدت‌های جناب حضرت ایشان (با استعانت از جناب جمالزاده!) بیشتر می‌گشت. تا آن که یوم‌الکنکور فرا رسید و او به همراه سایر رقبا و رفقا و هم سن و سالان به مبارزه با این غول بی‌شاخ و دم پرداخت. 
چندی بعد که نتایج کنکور معلوم گشت، دیدمش بسیار پکر و عصبانی می‌نمود و به بخت بد و نامُرادش بد و بیراه می‌گفت؛ با شتاب پرسیدم: «چه شد؟ قبول گشتی؟» جوابی نداد. تا آن که خودم روزنامه را از دستش گرفتم و نامش را جستم و دیدم که قبول شده، اما در رشته آبیاری گیاهان دریایی و مطالعه‌ دی.ان.ای (DNA) در گیاهان و خزه‌های دریایی در دانشگاه سنبل‌آباد چراغ تپه!

                                                                                                           محمد حسن بورچی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی